گاهی تنها با سکوت ، می توان سخن گفت . حکیم ارد بزرگ


انوری » دیوان اشعار » غزلیات
 

عشق تو قضای آسمانست

وصل تو بقای جاودانست

آسیب غم تو در زمانه

دور از تو بلای ناگهانست

دستم نرسد همی به شادی

تا پای غم تو در میانست

در زاویهای چین زلفت

صد خردهٔ عشق در میانست

این قاعده گر چنین بماند

بنیاد خرابی جهانست

با حسن تو در نوالهٔ چرخ

رخسارهٔ ماه استخوانست

وز عافیتی چنین مروح

در عشق تو عمر بس گرانست

با آنکه نشان نمی‌توان داد

کز وصل تو در جهان نشانست

دل در غم انتظار خون شد

بیچاره هنوز در گمانست

گفتم که به تحفه پیش وعده‌اش

جان می‌نهم ار سخن در آنست

دل گفت که بر در قبولش

هرچه آن نرود به دست جانست

بازار سپید کاری تو

اکنون به روایی آنچنانست

کانجا سر سبز بی‌زر سرخ

چون سیم سیاه ناروانست

زر بایدت انوری وگر نیست

غم خور که همیشه رایگانست

بی‌مایه همی طلب کنی سود

زان گاهی سود و گه زیانست

حکیم ارد بزرگ ,ارد بزرگ,great orod,hakim orod bozorg,mojtaba shoraka,حکیم ارد بزرگ , استاد شرکاء , مجتبی شرکا,بزرگترین فیلسوف معاصر,استاد ارد بزرگ,دانشمند ارد بزرگ,بزرگترین اندیشمند جهان,بزرگترین متفکر جهان,بزرگترین فیلسوف تاریخ



مهربانی از سادگی و حماقت نیست ، مهربانان به یکی از مهمترین قوانین و هنجار های گیتی باور دارند و آن اصل کنش و واکنش است ساده آنکه باید مهر ورزید تا مهر دید . حکیم ارد بزرگ


سخنان زیبا ، بازده روزهای سخت گذشته است . حکیم ارد بزرگ


می گویند ، رسیدن به آرامش آرمان است ، باید گفت آرامش همانند تختگاه نوک کوه است ، آیا کوهنورد همیشه بر آن خواهد ماند ؟ بیشتر زمان زندگی او در کوهپایه و دامنه می گذرد ، به امید رسیدن به آرامشی اندک و دوباره نهیب دل و دلدادگی به فرازی دیگر . حکیم ارد بزرگ


آدم های دور اندیش، بازیچه رخدادهای ناگهانی و روزمره نمی شوند. حکیم ارد بزرگ


برای جلوگیری از تباهی و بیراهه روی ، راه نقد و ارزیابی را باز بگذاریم .  حکیم ارد بزرگ


 گاهی تنها با سکوت ، می توان سخن گفت . حکیم ارد بزرگ

سینما هفت
شعر ایران

 

 

حکیم ارد بزرگ ,ارد بزرگ,great orod,hakim orod bozorg,mojtaba shoraka,حکیم ارد بزرگ , استاد شرکاء , مجتبی شرکا,بزرگترین فیلسوف معاصر,استاد ارد بزرگ,دانشمند ارد بزرگ,بزرگترین اندیشمند جهان,بزرگترین متفکر جهان,بزرگترین فیلسوف تاریخ

 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات
 

هرکه چون من به کفرش ایمانست

از همه خلق او مسلمانست

روی ایمان ندیده‌ای به خدا

گر به ایمان خویشت ایمانست

ای پسر مذهب قلندر گیر

که درو دین و کفر یکسانست

خویشتن بر طریق ایشان بند

که طریقت طریق ایشانست

دست ازین توبه و صلاح بدار

کاندرین راه کافری آنست

راه تسلیم رو که عالم حکم

دام مرغان و مرغ بریانست

ملک تسلیم چون مسلم گشت

بهتر از ملک سلیمانست

مردم صومعه مسلمان نیست

گر همه بوذرست و سلمانست

ساقیا در ده آن میی که ازو

آفت عقل و راحت جانست

حاکی رنگ روی معشوقست

راوی بوی زلف جانانست

مجلس از بوی او سمن‌زارست

خانه با رنگ او گلستانست

از لطافت هوای رنگینست

وز صفا آفتاب تابانست

در قدح همچو عقل و جان در تن

آشکارست اگرچه پنهانست

توبهٔ خویش و آن من بشکن

کین نه توبه است زور و بهتانست

یک زمانم ز خویشتن برهان

کز وجودم ز خود پشیمانست

چند گویی که می نخواهم خورد

که ز دشمن دلم هراسانست

می خور و مست خسب و ایمن باش

مجلس خاص خاص سلطانست

انجمن حکمت و فلسفه ایرانیان
حکیم ارد بزرگ , ارد بزرگ

انوری » دیوان اشعار » غزلیات
 

مرا دانی که بی‌تو حال چونست

به هر مژگان هزاران قطره خونست

تنم در بند هجر تو اسیرست

دلم در دست عشق تو زبونست

غم عشق تو در جان هیچ کم نیست

چه جای کم که هر ساعت فزونست

به وجهی خون همی بارم من از دل

که در عشق توام غم رهنمونست

اگر بخشود خواهی هرگز ای جان

بر این دل جای بخشایش کنونست